يكشنبه ۵ مهر ۹۴
دستانت را به من بده.بیا برویم بیرون این شهر.برویم یک جای بکر.یک جای
خلوت.خودم باشم و خودت.که برایم حرف بزنی و حرف.که بخوانی برایم.که برقصم
برایت.
سوار تاب شوم.هولم بدهی.بروم تا ابرها.گرمای خورشید را بیاورم برایت.تو بسوزی.تو بخندی.من نگاهت کنم.تو بغلم کنی.
+نمیدونم واقعا چم شده!دستم به طنز نمیره بخام طنز بنویسم.همش این مدلی میشه:|