بهش گفتم:«ببین!این عشقا همش الکیه.وقت خودتو داری تلف میکنی.بیا و دیگه جوابشو نده.به خدا به خاطر خودت میگم "نون"!حیف تو نیست؟!»
یه ذره فکر کرد.سرشو خاروند و گفت:«راست میگی.این مرتیکه لیاقت منو نداره!باس از زندگیم پرتش کنم بیرون!»
گفتم:«ها ماشالا!این خوبه.تازه داری یه چیزایی یاد میگیری!»
چند روز بعد:
من:«خب چی شد؟!تونستی فراموشش کنی؟!»
نون:«راستش باهاش حرف زدم.اول که قبول نمیکرد!بعد کلی استدلال واسش آوردم که ما به درد هم نمیخوریم!»
من:«خـــــــــب؟!»
نون:«هیچی دیگه!طبق آخرین خواستش(!)قراره بریم سینما تا اونجا از هم خدافظی کنیم!!!»
من:
ودر ادامه افزودم:«یعنی خاک بر سر من که با توی خر دوستم!!»