کفش هایم کجاست؟!

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم...


+شعر و عنوان از "مهدی فرجی"

+دوثش دارم:)

۳ نظر
شهریار صامت
۰۱ مرداد ۰۱:۲۳
بسیار زیبا..
این اشعار حس متفاوتی به آدم میدن..
از این اشعار بازم بزارین خانم..

پاسخ :

خوشالم ک حس خوب بهتون القا کرده:))
چشوم=))
آبی خانوم
۰۱ مرداد ۱۴:۳۷
مهدی فرجی اکثر شعراش لایک داره

پاسخ :

همشون:))))))))))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان