دیشب فیلمِ Whats Eating Gilbert Grape را دیدم. بازیِ فوقالعادهی دیکاپریو را نمیشود نادیده گرفت. راستَش از دیشب ذهنم درگیرِ آنی شده. چطور میشود یک انسانِ سالم، چنین نقشی را بازی کند و خوب از کار در بیاید؟
از وقتی یادم میآید، به بازیگری علاقه داشتم. در شش سالگی، یکهو خودم را وسطِ خانه میانداختم و مثلا غش میکردم. خیلی سعی میکردم طبیعی به نظر برسد ولی تقریبا هیچبار، هیچکس، نیامد بالای سرم. من هم سرخورده و مغموم، بلند میشدم و میرفتم پی کارم. یا مثلا جلوی آیینه، تمرینِ مجریگری میکردم. خودم را در بینِ جمعیتِ کثیری از افراد، تصور میکردم که دارم برایشان برنامهی کودک اجرا میکنم.
راستش، تقریبا تمام اوقات، این احساس را دارم که یک نفر یواشکی، دارد از زندگیام فیلم میگیرد و من، بازیگرِ نقش اولِ آن فیلم هستم. این موضوع، بعد از دیدنِ فیلمِ Truman show قوتِ دوچندان گرفت. واقعا اگر یک نفر باشد که ما را به بازیچه گرفته باشد، من یکی که هرگز او را نمیبخشم...
تصویرسازیِ ذهنی من، جدیدا آنقدر پُررنگ و پُررو شده است که من را در صحنهی جایزهی اسکار فرض میکند! (سیمرغ هم برایش کم است) باور کنید حتی متنِ سخنرانیام را هم آماده کردهام. با کفشهای پاشنهبلند و لباسِ پِلیسهی نقرهایام، از فرش قرمز رد میشوم و میروم آن بالا. همه برایم کَف و سوت میزنند و من، با صدایی لرزان، از همهی آنهایی که در تمام این سالها، مسخرهام کردند، تشکر میکنم!
آخ که چقدر لذتبخش است این تخیلات...