چند وقت هست که خاطره خنده دار و طنزناک(!)تعریف نکردم!ولی الان یهویی دلم خواست تعریف کنم:
اول دبیرستان بودم.یه روز واسه نماز ظهر و عصر،با بچه ها رفتیم نماز خونه!طبق معمول حاج آقا اومد و نمازش هم بست اما در کمااال ناباوری(و نه ناباروری)دیدیم که دو رکعت خوند!و سلام داد!!!
ماهم همگی به هم مینگریدیم که خدایا!مگه صبحه الان؟!چی شده؟!حاجی تب داری؟و...
بعد دیدیم حاج آقا بلند شد،ایستاد،خیلی سورانه و اعتماد به نفسانه،گفت که دوستان!من عذر میخوام.یادم رفته وضو بگیرم!!!!!!
حالا قبلش هم حاج آقا یه مدرسه دیگه امام جماعت بود!دیگه الله اعلم...:))))))
بعد تر نوشت:یعنی منو دوستام شل شده بودیم از شدت خنده!حالا ناظم و معلما هم خندشون گرفته بود ولی میومدن هی تذکر میدادن،اصالتشون حفظ شه!:|
خیلی بعدتر نوشت:خدایا!اگه تعبیر اشتباه کردیم،مارا مورد عفو و رحمت و مغفرتت قرار ده!آمین یا رب العالمین...