حسرت!

ترجیح دادم سکوت کنم.اگر حرفی میزدم،حتما متوجه میشدند.نباید میگذاشتم بفهمند.اما سختم بود.تحمل حرف هایشان را نداشتم.چه میکردم؟!سکوت میکردم و خودم را میخوردم؟!یا اینکه تمام توانم را جمع و ضرب(!) میکردم در صدایم و حقیقت را میگفتم؟!

که البته اولی برای خودم سخت بود و دومی برای بقیه!

با اشاره های دست پدر که به صورتم نزدیک شده بود و شیرینی تعارفم میکرد،به خودم آمدم!

- مبارکه!

دستانم یخ کرده بودند و ضربان قلبم روی هزار بود.

-ایشالا خوشبخت شی دخترم!

اما نمیشدم!یقین داشتم نمیشدم...

عشقش دیوانه ام کرده بود ولی نگذاشته بودم هیچ کس باخبر شود از علاقه ام.حتی خودش!


و صدای عاقد در گوشم میپیچید:


- النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی...



+صرفن فی البداهه بود!شایعه نسازین:|

۱۲ نظر

راست میگه!

داشتم فکر میکردم چقدر رامبد جوان انرژی داره!

چقدر همیشه شاده!حتی در بدترین شرایط زندگیش...


+با دوستم داشتم حرف میزدم،گفت:«هروقت رامبد میاد برنامه اجرا کنه،یاد تو میوفتم!»

۱۹ نظر

حس خوبیه وختی

به خودت پیغام خصوصی بزنی!


+کسی بگه خل،نه من نه اون:|

۱۰ نظر

کفش هایم کجاست؟!

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم...


+شعر و عنوان از "مهدی فرجی"

+دوثش دارم:)

۳ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان