تلنگر11

من چی بگم بهت الان؟!الان منتظری گریه کنم؟!شکوه کنم؟!اصلا دوست داری ضجه میزنم واست!چطوره؟!کافیه دیگه آخه قوربونت بشم:))))
به جون خودت کم آوردم!!!ببین "من" کم آوردم هاااا یعنی میخوام بگم چقدر عذاب بهم وارد کردی دیگه!=))


یعنی به قدری زندگیم گره خورده به هم که خودمم توو کفش موندم!که واقعا این زندگیه منه؟؟!یا یکی دیگم در کالبد خودم؟؟!
همیشه فکر میکردم زندگی با خنده میگذره.اصولا معتقد بودم دنیا و حوادث اطرافش رو نباید سخت گرفت اما الان میفهمم دنیا خیلی بزرگتر از اونیه که فکرشو میکردم!شایدم من زیادی واسه این دنیا و مشکلاتش کوچیکم!نمیدونم...


یکی از کوچکترین گره های درحال حاضر زندگیم،احتمال اخراج شدنم از دانشگاست!!!دلیلش هم نمره و مشروطی و این چیزا نیست!یه عالمهههه سو تفاهم مختلف کنار هم جمع شدن و انگشت اتهام رو سمت من نشونه گرفتن.در حالیکه اگر اصل ماجرا (که یک پروسه طولانیه و شاید ده ها پست بطلبه برای بیانش) رو بگم،خیلی هاتون میگین:"خب!!تو این وسط چه کاره ای؟!"

+هرچند به دعا اعتقادی ندارم(یعنی داشتم اما الان دیگه نه) ولی نیازمند آرزوهای خوب هستم برای خودم از جانب تک تک شما سروران.سپاس:)

درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان