وَ مَن دَر اِنتظارم هنوز


حالِ اون دختر بچه‌ای رو دارم که جدا از مادرش، داخل اتوبوس نشسته و سرِ هر ایستگاه، به پشت سرش نگاه می‌کنه تا مبادا مادرش فراموشش کنه و بدونِ اون، پیاده شه...

۶ نظر
حسین
۲۸ بهمن ۲۲:۴۷
چه حال آشوب و نگرانی

پاسخ :

الان بد ترم شده
نسر ین
۲۸ بهمن ۲۲:۴۹
من این حس لعنتی رو هنوزم گاهی تجربه میکنم:(

پاسخ :

شششعت...
محسن رحمانی
۲۹ بهمن ۱۱:۱۵
چرا؟

پاسخ :

اون حسِ یه جوریه. نمیشه به طور دقیق گفت چرا
صبورا کرمی🦄
۲۹ بهمن ۱۱:۱۹
چی شده؟

پاسخ :

مدنوم ولی نوموگوم :))
قاسم صفایی نژاد
۰۸ اسفند ۱۸:۰۹
چقدر خوب توصیف کردید حس‌تون رو

پاسخ :

قوربونتونو فدا
___ سلوچ
۱۰ اسفند ۱۹:۲۷
آخ جانم
معمولا من از بچه ها متنفرم اما دلم واسه این دختربچه سوخت :(

پاسخ :

نمیتونم بپذیرم یکی از بچه‌ها متنفر باشه :| هرچند صاد هم متنفره :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان