داشتم فکر میکردم راجع به دیدارش چه چیزی بنگارم. بعد دیدم واقعا لفظِ "یهو" برای این دیدار، کلمهی معقولی به حساب میاد.
یهو فهمیدم مشهده. یهو فهمیدم داره زیر پوستی میگه بیا همو ببینیم. (الان فهمیدین بنده تمایلی به دیدارش نداشتم؟!) یهو یادم اومد با "صاد" قرارِ سینما دارم همون روز. یهو بهش گفتم خب میتونیم ببینیم همو برای دقایقی. فلانجا، فلان ساعت. بعد خب فکر نمیکردم بیاد چون نه شمارهای داشتم ازش که پیداش کنم و نه دقیقا چهرهش رو میشناختم! همینطور که منتظرِ "صاد" بودم، دیدم یه آقایی خیلی خیره، زل زده به من. بعد منم بدونِ اینکه یقین کنم خودشه یا نه، خندیدم بهش و به سمتِ هم روانه شدیم...
گمونم پنج الی شیش دقیقه باهم گپ زدیم و تمام طول صحبتمون، من محوِ لهجهی قشنگِ یزدیش بودم! یعنی ازم سوال میکرد که جاهای دیدنیِ شهرتون کجاست؟ من سکوت مطلق بودم و بعد میزدم زیر خنده و میگفتم سوالت رو دوباره بپرس!
علی ایحال؛ فوقع ما وقع :|
توضیحنوشت: به دلیلِ مقارن شدنِ میهمانانِ گرام به منزل و سر دردِ ناشی از میهمانداریِ میهمانانِ گرام، این پست با یک روز تاخیر نگاشته شد.
توضیحتر نوشت: زین پس از "صاد" بیشتر میگم بهتون.
توضیحتر نوشتتر: کتاب حرف میزند را دیدیم.