پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶
گاهی دل خوشی های زندگی آنقدر فوران میکند که نمیدانی بخاطر کدامشان خوشحال باشی. گاهی از زمین و زمان خبرهای خوب میبارد و این وسط "تو" هستی که شک میکنی به خواب و بیداری ات! گاهی قدم زدن با یک دوست، آنقدر شیرین است که دعا میکنی کاش زمان در آن لحظه متوقف می شد و ساعت ها، یا حتی روز ها، با او، به سمت مقصدی نامعلوم در حرکت بودی!
+ مراسم خواستگاری "الف" ، باردار شدن "ز" ، چاپ شدن داستانم در مجله ی چهرازی، دفاع ارشد رحیمه. کافی نیست؟!
++ بعد از یک ساعت و نیم تاخیر :|