يكشنبه ۳ بهمن ۹۵
نمیدونم چقدر اما خیلی وقته از ته دل نخندیدم . خیلی وقته به پسر بچه ای که از کنارم رد شده ، لبخند نزدم . خیلی وقته برای اون دختره توی اتوبوس که داشت گریه میکرد ، شکلک در نیاوردم .
خیلی وقته زیر بارون نرفتم . که نفس عمیق نکشیدم . خیلی وقته حواسم به یاکریم و گنجشکایی که روی زمین دارن دونه میخورن ، نیست . که راهمو کج نمیکنم . که میترسن ازم . که پرواز میکنن .
خیلی وقته وقتی زباله ای میبینم ، بی توجه ، پامو میذارم رووش ! که قبلا خم میشدم و بر میداشتمش . خیلی وقته حواسم پرته . که میرم اتاق بغلی و یادم میره میخواستم چی بگم !
خیلی وقته به اون بچه هه که التماس میکنه ازش دعا بخرم ، محل نمیدم .
خیلی وقته یه چیزیم نیست . گمش کردم انگار . مرده توو وجودم . کشتمش اصلا .
خیلی وقته قاتل شدم . که نفهمیدم و قاتل شدم .
خیلی وقته مردم...خیلی وقته