فعالیت ها و کارهایی که توشون مسئولیت قبول کردم و عهده دار شدم، هر روز و هر ساعت در حال افزایش هست!
خب به تازگی با مرکزی به نام آرن آشنا شدم. ( برای پز دادن بیشتر، شما بخونید کار میکنم ) . فعالیت هامون هم قراره راجع به PsychoArt یا همون روان شناسی هنر باشه. دو مقوله ای که من با تمام وجودم دوستشون دارم و میپرستمشون.
کسی هم که باهاش کار میکنم دکتر "دال" از معروف ترین و به عقیده ی من ، باسواد ترین روان شناس های مشهد هست. و طبیعیه که سخت گیر باشه :| و کلا فاز مخالف هست ایشون :| یعنی شما یه گزارش بنویس ، فقط بگو " یکی از تکنیک های امروزی پاتولوژی یا هنر درمانی ... " ، هنوز نگفتی، ایشون ایراد میگیره از کل چیستی و هستی چیزی که نوشتی!! و بعد هم میگه برو از اول گزارش بنویس :|
انجمن علمی روان شناسی دانشگاه هم راه افتاد بعد از قرن ها بحول قوه الهی :| و خب طبیعیه که بنده عضوش شم! اونم به عنوان مدیر انجمن:)))
● در اینجا گریزی بزنم به اون داداچمون که در حضور مدیر گروه روان شناسی ، خطاب به بنده گفت :" از الان بگماااا! من مدیرم. خانم رجعتی ام اگه قول بدن دختر خوبی باشن، میکنم دستیارم" :|
و درود بر شرفت مدیر گروه جان که همونجا پودرش کردی و گفتی :" راستی آقای بهرام نیا! شما صلاحیت عضو شدن در انجمن رو نداری! با توجه به نمره ی آمار استنباطیت که 9 شدی" =)))))
در این لحظه من با غرور و شعف خاصی، همزمان با اینکه عینکه نداشتم رو بالا و پایین میکردم براش، از پله ها اومدم پایین و با دست، باهاش بای بای کردم :))
امور فرهنگی دانشگاه هم که دیگه نگم دیگه! یعنی از روزی که برای همایش بسیج، واسشون اجرا کردم، هر بنی بشری که منو میبینه میگه "احوال خانوم مجری؟!" :|
● شایان ذکر است در مراسم جشن 16 آذر، بنا به دلایلی بنده از اجرای جشن خودداری کرده و این مسئولیت خطیر رو به عطیه سپردم! که واقعا پرفکت اجرا کرد و همههه دهانشون از حدقه زده بود بیرون!! :| در پایان مراسم، یکی از اساتید عطیه رو برده بود کلاسش و به دانشجوهاش گفت که این گونه اکتیو باشید و اینا!! یکی از گل پسرای کلاس هم ،ضمن تایید حرفای حاج آقا، گفته بود "واقعا اجراشون حرف نداشت! باید به ایشون تبریک بگم برای چنین اجرای درخوری!! دو هفته ی پیش برای مراسم بسیج، یه خانومی رو آورده بودن که افتضاح اجرا کرد!" :| :| :|
در خلال چنین فعالیت های گسترده ای، سرما خوردگی رو کجای دلم جا بدم ناموسا؟! :))
● خطاب به هم اتاقی های با معرفتم: وقتی شما داشتین فیلم عقدیه سعیده و صالح که بعد از چهار سال دوستی ( و انواع رابطه ی شرعی و غیرشرعی!! ) به هم رسیدن رو نگاه میکردین، رفیقتون داشت توو تب میسوخت و خودش صورتش رو خیس میکرد و همزمان ، به حال خودش و غربتی که تووش گرفتاره، گریه میکرد! حتی ازش نپرسیدین "بهتری؟!" که اگه میپرسیدین ، به والله درجه ی تبم نزول میکرد و درجه ی قلبم صعود!:)))