خاطرات خوابگاه3

باور کنین از هفته ی بعد،قول میدم،کلاس هشت صبحم رو برم!!یعنی من همیشه اینو میگم و دوباره روز از نو و روزی از نو!!:|
کلاس هشت صبح رو که منو ...خوابیدیم!خداوکیلی کلاس که داری ولی میخوابی و نمیری،خیلی میچسبه!امتحان کنین:دی(حس شیاطین بهم دست داد!ازاینایی که اغفال میکنن)
کلاس ده صبح،با دکتر خاکپور بود!چقدر احساس میکردم در مقابل این فرد،پوچم!!خیلی استاد متشخص و به قول معروف،پری هست!بعدش کلاس نداشتیم!اومدیم پایین تا بریم خوابگاه که ناگهان با رییس حراست چشم توو چشم شدم!یه جوری فیگور گرفته بود که انگار هر لحظه میخواست بگه "خانوم فلانی!شما اخراجین!!":|
خوابگاه،پر از ترمکای جدید شده بود!چند تاشون،اتاقشونو با ما برداشته بودن ولی تا من رو مشاهده کردن،گفتن این اتاق نمیایم:| بس که چهرم شر و شلوغ میزنه -__-
ناهارم سیب زمینی درست کردم که بی نهایت بد مزه شده بود!فقط جای تعجب داشت که چرا ... خورده نگرفت بهم و سرزنشم نکرد!!
بعد از ناهار،کلاس داشتیم ولی کنسل شده بود!فرصت رو غنیمت شمردم و مثل خرس،خوابیدم!قرار بود بعداز ظهر بریم کتابخونه ملی،روزی چهار ساعت کتاب روان شناسی بخونیم(به گفته دکتر خاکپور) که خب تنبلیه ناشی از خواب و خستگی،دست به دست هم داد که نریم!!به جاش رفتیم خرید:|
توو یه پاساژ،یک عدد پسر به غایت بی مزه و بد تیپ و البته با جلب توجه فراوان،در حالیکه به ما مینگرید،خطاب به دوستاش گفت "داش!من چند دقیقه میرم هوای مغازمو داشته باش!هرکی اومد بگو برمیگردم تا چند دقیقه دیگه!هرچند هرکی نمیاد!!آدم حسابیا میان مغازه فقط":|
بعد هم به همراه الناز و نفیسه،آب شاتوت بستنی زدیم بر بدن!شام هم طبق معمول،پلو عدس داشتیم:| (خدایا!پلو عدستو از ما نگیر)

۲ نظر
mohsen Mousavi
۰۴ مهر ۲۳:۵۲
الان میخواین هرروز این خاطرات بی مزه رو بنویسین؟؟خخخخ

پاسخ :

شمام میخواین هرروز بخونین؟!:| خخخ
مجتبی خزاعی
۰۵ مهر ۰۹:۳۱
ما یه مثل داریم میگه ترمی که نکوست از اول مهرش پیداست :)

پاسخ :

زیاد اعتقاد ندارم:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان