تلنگر2

دارم کم کم جواب یه سری سوال هام رو میگیرم.دارم ذره ذره آب میشم و سکوت کردم در خودم.دارم میبینم یه چیزایی رو که حتی وقتی بهش فکر میکنم،اشکام میریزن چه برسه به اینکه حقیقت داشته باشه اون چیز!!دارم بزرگ میشم با دردش.اینو به وضوح میبینم در خودم.داره کم کم باورم میشه که نیست!شاید تنها دلیلش هم همین بوده باشه!که عادت کنم به نبودنش،به جای خالیش.ولی میدونم و میدونم و میدونم که نمیتونم.نمیتونم کنار بیام.شک ندارم به قوی بودنم،ولی به معنای واقعی کلمه،ن م ی ت و ن م...

+دقیقه نوده خدا!میشه رای رو به سمتش برگردونی؟!میشه بگی همه چی خوبه؟!حل شده اون مشکل؟!میشه واسه یه بارم شده،معجزت دره خونشون رو بزنه؟!میشه؟!

درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان