میشه بری؟!

در حال حاضر در بدترین وضعیت ممکن هستم اونم در چند سال گذشته!!به معنای واقعی کلمه حالم "افتضاحه"!
عملا ر ی د م تو این زندگی که حتی خودم نمیتونم بسازمش!خودم نمیتونم تصمیم بگیرم!خودم نمیتونم گلچین کنم افراد رو!نمیتونم بگم فلانی برو!نمیتونم بگم فلانی بیا!نمیتونم بگم فلانی دوستت ندارم!نمیتونم بگم فلانی عاشقتم!
میدونی مثل چی می مونه؟!مثل این می مونه که سر قبری که خالیه(و میدونی که خالیه) داری ضجه میزنی!مثل پرنده ای ک پر و بالش رو زدن و ازش میخوان پرواز کنه!خیلی مضحکه مگه نه؟!

کاش می شد برگردم درست به بیست سال قبل!باور کن مثل آدم میساختمش.از اول.از صفر...

۱۴ نظر
آسید احمد
۲۵ ارديبهشت ۱۹:۲۸
سلام
البته اگر منظورتون اینه که بیست سال قبل با معلومات فعلی... که بهتره بهتون بگم که امیدوارم بیست سال بعد نگین که برم بیست سال قبل و از اول شروع میکردم...
تغییر جهت دادن زندگی سخت و درد ناک هست اما هرچی که بیشتر داخل اون مسیر باشیم دردش بیشتره برای تغییر... همین الان شروع کنید به تغییر تا درد کمتری بکشید..

پاسخ :

اتفاقن با همین معلومات باس باشه ک دوباره خطا نکنم...
تغییر نمیشه رخ بده چون پای زندگی یکی دیه وسطه...
younes noori
۲۵ ارديبهشت ۱۹:۴۰
اوهوم.

پاسخ :

یونس نوری آشناس!@__@
نگار :)
۲۵ ارديبهشت ۲۰:۱۷
عزیزدلم...
چقدر پریشان!
از خدا برات آرامش خاطر میخوام رفیعه جان...

پاسخ :

فدات شم مهربونم:)
بهترین دعا بود در حال حاضر:*
toka. ta
۲۵ ارديبهشت ۲۰:۴۱
میدونی رفیعه
حتی برگردی هم شدنی نیست....

قشنگ معلومه

پاسخ :

اگ بره منظورته؟؟
من میخام ک بره!بر نگرده...
مترسک ‌‌
۲۵ ارديبهشت ۲۰:۵۴
کاش می‌شد سیم این دل بی‌مروت رو گاهی اوقات از برق کشید؛ حیف حیف حیف که نمی‌شه ساکتش کرد و همیشه یه خروار حرف نگفته توی خودش داره که... بگذریم :(

پاسخ :

که میترسه ب زبون بیاره لا مصب...
صبا مهدوی
۲۵ ارديبهشت ۲۱:۱۴
یه دوره هست که میگذره :)

پاسخ :

امیدوارم:)
عشقی
۲۶ ارديبهشت ۱۳:۰۰
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺒﺎﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻟﺐ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻏﺼﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻋﺮﯾﺎﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﻣﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﭙﻮﺷﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ،ﻧﻪ! ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﮔﻨﺠﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ، ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺣﯿﻒ! ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ! ﻇﺮﻑ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﻟﯿﮑﻦ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﺳﺎﺣﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﭘﺬﯾﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﺲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻏﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﮑﻦ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﺳﺖ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺪﻩ "ﮐﯿﻮﺍﻥ ﺷﺎﻫﺒﺪﺍﻏﯽ
این شعر با اقتباس از شعر پاراه سهراب سپهری سروده شده است.امیدوارم حالتان را خوب کنه انشاءالله

پاسخ :

عاره حدس زدم از شعرهای دست کاری شده سهراب باشه!
مرسی:)
عشقی
۲۶ ارديبهشت ۱۳:۴۷
ﮐﯿﻮﺍﻥ ﺷﺎﻫﺒﺪﺍﻏﯽ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﺎﻥ ﺭﺍ , ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ , ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺧﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ , ﺧﺮﻭﺷﯽ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﺩﻩ ﮐﻮﯾﺮ ﻗﻠﺐ ﺗﻨﻬﺎﯾﺎﻥ , ﺑﻪ ﻣﻬﺮﯼ ﺁﺑﯿﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﺑﻪ ﮐﻮﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﺎﻥ, ﯾﮏ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ , ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ , ﺗﻮ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻦ ﻫﺮ ﺁﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺠﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ , ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ , ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻦ ﺑﮑﻮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﻬﺮﯼ , ﮐﻮﺑﻪ ﯼ ﺩﺭ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻧﻔﺮﺕ ﺭﺍ ﺣﺒﯿﺒﺎ , ﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﺭﺍ , ﺳﺎﻝ ﻧﻮﺭ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺎ , ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ , ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﻩ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺭﺳﻢ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻥ , ﺳﺘﺎﻧﺪﻥ , ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﻢ ﻟﺬﺕ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻦ , ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﮐﻦ ﻓﻬﯿﻢ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻡ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺁﯾﯿﻨﻪ , ﺑﺲ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺑﻐﺾ ﺩﺭ ﺁﺩﯾﻨﻪ , ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﻫﺎ , ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﺑﺠﻮﯾﻢ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﻢ , ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﻖ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ

پاسخ :

:)
زهرا خدائی
۲۷ ارديبهشت ۱۵:۱۳
رفیعه یه چیز بگم؟
ناراحتم که وبلاگتو کمتر به روز میکنی و بیشتر به کانالت میرسی ...

پاسخ :

زهرا!خودمم ناراحتم ک از فضای وب و وب نویسی دور شدم و پناه اوردم ب شبکه های مجازی دیه ولی حس میکنم این دوریه باعث میشه خیلی چیزارو یاد بگیرم!یکیش اینه ک کمتر حرف بزنم و بیشتر گوش بدم یا ب عبارتی بیشتر بخونم...
بی نام بی نشون
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۵۸
۴ راه برای تامین کمبودها و نیاز ها هست
۱.تجربه
۲.عبرت
۳.قدر
۴.آموزش
وقتی بنایی را خودت ساختی و خراب شد می شود تجربه وقتی دیدی دیگران بنایی را ساختند و خراب شد و تو دیدی نتیجه کارشان را میشود عبرت وقتی خودت آمدی تحمل زیر بنا را محاسبه کردی و محاسبه گری انجام دادی می شود قدر وقتی هم دیدی کارساز نیست هیچ کدام گاهی باید آموزش ببینی و راه و روش ها رو بفهمی

پاسخ :

چ ربطی داش حالا؟:|
نگین ...
۲۸ ارديبهشت ۱۰:۱۲
از خدا برات ارامش میخوام

پاسخ :

ممنونم:)
بهترین دعاست...
yek banoo
۲۸ ارديبهشت ۱۵:۵۷
نمیدونم چی بگم

پاسخ :

گاهی وقتا نباس چیزی بگی!باس رد شی...
moones rohani
۱۰ خرداد ۱۸:۴۹
میدونی چی شد..خط اول مطلبتو ک خوندم..رفدم ببینم مال کی بوده..بیس پنج اردیبهشت...رفی جونم هنوزم دیر نیس..گرچه من فک میکنم الانم آدمی...خخخ..ولی خو آدم خودش باید راضی باشه...همی الانم تمام تلاشتو بکن خوتو طوری بساز ک میخای..
والا!

پاسخ :

خخخخخ انیس در جریان همه مشکلاتم هس !اون روز گف نمیتونم خودمو بذارم جات!!درین حد:))
moones rohani
۱۲ خرداد ۲۰:۴۴
اوووخی.... اینم میگذره..

پاسخ :

چون میگذرد غمی نیست...:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان