خیلی دور،خیلی نزدیک

شاید یک روزی بیاید که باهم برویم مغازه عطر فروشی.تو عطری را انتخاب کنی و در مقابل بینی ام بگیری که بویش برای من آشنا باشد.با اینکه از خوش بوترین عطرهاست،ولی من بگویم خوب نیست.و در مقابل چشمانِ خیره شده تو به من،بروم دست بگذارم بر روی عطر دیگری که برایم آشنا نباشد!

تو برایم از خاطراتت با سعید بگویی و من مدامی که اسم سعید را میشنوم،قلبم به تپش بیوفتد.و من بگویم از بازیگوشی هایمان با سارا.و تو به دقت به حرف هایم گوش کنی.

تو بگویی سعید بهترین دوستت بوده و من به اجبار سر تکان دهم و تایید کنم.و تو از همسر سعید بپرسی.و اینکه آیا از زندگی اش راضی هست؟!


و در راه بازگشت به خانه مان،من به سعید فکر کنم و تو به سارا...

۲۰ نظر
فو فا نو
۰۸ بهمن ۱۶:۰۴
خوب نوشته بودی، تشبیه عطر ب انتخاب شوهرش تو زندگی جالب بود ✌
یادفراغمناطیس هاچمون افتادم، اینجور داستانا دردناکه :(

پاسخ :

عاره منم ی جورایی از همون الهام گرفدم:)
خیلی هم دردناکه:(
حنا :)
۰۸ بهمن ۱۶:۰۶
خیلی بده ...خیلی ... یه جور خیانت عاطفی ...

پاسخ :

هوووم!خیانت فکری حتا:(
مترسک ‌‌
۰۸ بهمن ۱۶:۵۳
چه حال خراب کن... :(

پاسخ :

چی بگم...
نگار :)
۰۸ بهمن ۱۸:۱۰
عطرهای آشنا خیلی نامردن..خاطرات تلخ و شیرین زیادی رو به یادت میارن...

پاسخ :

اووووف!وختی عطرت تموم شه اونوخ میفمی چ خاطراتی داشدی باهاش...
toka. ta
۰۸ بهمن ۱۹:۳۱
ژانر را عوض کردی...
جالب بود :(

پاسخ :

ب جالبی قلم شما نمیرسه توکا جانم:)
مــــــــ. یــ.مــ
۰۹ بهمن ۱۹:۲۷
:|
یاد سریالای ترکیه ای افتادم

پاسخ :

انقد حرفه ای نوشدم ینی؟:|
parisa .A
۰۹ بهمن ۲۱:۱۷
با اینکه نفهمیدم ولی یه حس غریب و مبهمی داشت :/

پاسخ :

دقیقن کوجاشو نفمیدی؟؟
یک دختر شیعه
۰۹ بهمن ۲۳:۴۳
عه اتفاقا منم یاد فراغمناطیس افتادم
:)

پاسخ :

:))
انــ ـیس
۱۰ بهمن ۱۲:۳۰
منو درست کن خخخخ

پاسخ :

خا:|
آلبرت کبیر
۱۰ بهمن ۲۱:۱۸
بازم پریدی وسط نظریه دادی ؟؟؟ :دی

پاسخ :

بازم شما تز خودتو دادی؟:|
سروش آسمانی
۱۱ بهمن ۰۰:۴۵
نتیجه ی رها کردن افسار نفسِ پرروی زیاده خواهِ آدم همینه.
بد نبود(از زاویه دید منتقد ادبی)

پاسخ :

دل است دیگر!گذشته اش قصه دراز دارد...
موچکر(باو منتقد!!)
آقا حسین
۱۱ بهمن ۲۰:۳۹
بسته ی پیشنهادی من به شما اینه:به جای اینکه برید عطر فروشی برید یک جای دیگه!مثلا ساندویچی.
فقط کافیه یک بار برید عطر فروشی و اسم عطر ها رو بپرسید که با انواع و اقسام فحش ها روبه رو بشید.در حقیقت بندگان خدا دارن اسم عطر ها رو میگن اما اسم عطر ها به هیچ وجه با فرهنگ ما هنخونی نداره.خیلی خیلی زشته.
کمتر به ما سر میزنید!

پاسخ :

باور کنین فقد ی داستان بود!شایدم یه دل نوشته!!زیاد جدی گرفدین:)
کنکور دارین عاخه:))
آسید احمد
۱۲ بهمن ۰۹:۲۱
سلام
راستش بعد از یه مدت طولانی که اومدم به وبلاگ دوستان سری بزنم، و اولین وبلاگی هم که بهش سر زدم وبلاگ شما بود، چیز خیلی قشنگی ندیدم..
به قول اون دوستتونت مریم خانم فکر کنم بود که میگفت بیشتر شبیه سریال های ترکیه ای هست...
سریال های ترکیه ای سریال های قوی نیستند که شباهت با اون سریال ها افتخار باشه برای ادم.. بیشتر باید حس تاسف باشه تا افتخار...

خیانت فکری = خیانت واقعی
میدونید چرا تساوی بالا بر قرار هست؟ برای این حدیث از امام رضا:

َ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ‏ فَرَضِیَ‏ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِی الْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِل ( وسائل الشیعه جلد 11 صفحه 410 ) ‏

همانا اگر مردی در مشرق کشته شده و در مغرب مردی راضی به قتل او شده است هر دو نزد خدا شریک در قتل حساب می شوند !!

لطفا از نظرم ناراحت نشید...
موفق وموید باشید
در پناه حق
یاعلی

پاسخ :

سلام:)
خیلی لدف دارین!کاراتون درس شد؟
از کجای حرف من برداش کردین ک من افتخار کردم ب خودم؟؟والا من":|"گذاشدم!!فک کنم گویای همه چی باشه!!
ممنون ب خاطر حدیث:)

نه باو!چرا ناراحت؟:))
ممنون و همچنین=)
لی لی (لیلی نامه)
۱۲ بهمن ۱۳:۲۰
کاش برا هیچ کس چنین حالی پیش نیاد...

پاسخ :

برای هیچ کس...امین:)
آقا حسین
۱۲ بهمن ۱۴:۰۵
داستانش رو که متوجه شدم داستانه!
من باب مزاح عرض کردم.
شما سال کنکورتون از زندگیتون بریدین؟خب نوشتن مطالب توی وبلاگ هم جزوی از زندگیه دیگه!

پاسخ :

او ام جی!

من سال کنکورم نمیدونسدم وب چیه اصن!!:))
دایناسور
۱۲ بهمن ۱۹:۲۵
:))) اینم ادرس

پاسخ :

ثنکس!
ناشناس
۱۴ بهمن ۰۴:۱۸
واقعا چقدر قشنگ گفته این آسد اخمد:
وبلاگتون خیلی شبیه سریالهای ترکیه ای هست

پاسخ :

خخخخخخ
دقت نکرده بودم!!
moones rohani
۱۴ بهمن ۱۸:۵۰
وااااااااااااااااااااا....
چیشش!عجب آدمایی.....دفه آخرشه ک کلا زندگی میکنه!

پاسخ :

دعا میکنم ب پستت نخوره وگرنه الله اعلم!!:))
حسن
۳۰ بهمن ۲۳:۳۵
راستش پست یخرده ثقیل بود ... هنگ نمودیم

پاسخ :

ی دور دیه بخونین متوجه میشین:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان