شنبه ۲۸ شهریور ۹۴
پاییز دلگیر است.غم دارد.انگار میخواهد فریاد بزند.اشک بریزد.ببارد.عصرهای جمعه اش از همه بدتر است.حس بی قراری دارد.حس پوچی حتا!
درختانش حرف میزنند با آدم.دوست داری ساعت ها بنشینی پای حرف هاشان.قصه ببافی براشان.شعر بخوانی.
خیابان هایش،خاطره ناک اند.برهه اند.موسیقی خیز اند.بوی عشق میدهند.بوی "او"...
شب هایش تورا میبرد به دوران مدرسه.به درس خواندن های تا پاسی از شب.به مشق نوشتن.
پاییز زیباست.ولی نه به اندازه زمستان.نه به خاطر اینکه زیباترین دختر دنیا(!)در آن متولد شده باشد.نه!بلکه به خاطر سرمایش.سوزش.به خاطر فالِ حافظ گرفتنش در خانه مادربزرگ.به خاطر خواب عمیقش.بی دغدغه.به خاطر برف بازی اش.به خاطر گرمای "او"...
+حیفم میاد کتابامو جمع کنم!خعلی خاطره دارم با تک تکشون!حتا زمینِ مزخرف!!